من تعیین کننده بودم.من یک دلیل بودم!!!
☁️باری دیگر سلام.. ☁️
قبلش یه آهنگ تقدیمتون کنم که تقریبا همیشه حالمو بهتر میکنه
"You make my crazy feel normal, every time"
_This is why I need you_
🎵
سوال های خودشناسی نصفه موندن و بهترین چیز میتونه باشه تا من اینجارو به امون خدا نذارم...
امروز امتحان ترم ریاضی داشتیم...*من هنوز عین آدم خودمو معرفی نکردم*
میتونید هانائه صدام کنید، امسال دوازدهمم... رشتمم تجربیه... و خب کنکور دارم...
هنر نقاشی موسیقی... از اول عمرم با همینا سروکار داشتم
کتاب خوندن، عکاسی، آهنگ خوندن، انیمه دیدن، فیلم دیدن، کیپاپ و کیدرام،... و.... و
هزاران چیز رندوم دیگه
_میدونم باز معرفی درستی نشد ولی باز بهتر از هیچیه_
بهرحال موضوع امروز سواله خودشناسیه..
سوال امروز:
دوست دارید دیگران روی سنگ قبرتان در یک جمله شما را چگونه معرفی کنند؟
سوال خیلی مهمیه راستش...
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید( که به احتمال زیاد بیشتر ناراحت میشید:| اما بهرحال بعضی وقتا لازمه)
قراره طولانی بشه فک کنم :|
امیدوارم باهاش ارتباط برقرار کنید...
بریم ادامه مطلب.....
خب این سوال مهم و سخته چون کل زندگیت رو قراره از جلوی چشمات بگذرونی و بعد آخرشو تصور کنی.
اگه بخوام سوالو با یه جمله شروع کنم میگم که
"همیشه میخواستم تاثیر گذار باشم"
نمیدونم چرا ولی شاید اگه بنویسمش خودمم یچیزایی دستگیرم بشه...
من از بچگی همش فیلم و کارتون میبینم و همیشه صحنه های احساسی یا حماسه ایشون روم تاثیر میذاشتن...
باعث میشدن فک کنم که
*منم شخصیت یه فیلمم.. منم کاراکتر اصلی داستان خودمم...و اتفاقات داستان حول احساسات من میچرخه...من تعیین کننده ام! "
برای همین هر فیلم یا کیدراما یا انیمیشن تاثیر گذاری که میبینم یاد خودم میوفتم... یادم میوفته که وجود دارم..
یادم میوفته که داستان منم هنوز جریان داره و شاید یکی داره میبینتش...و اینطوری باعث میشه که یه تکونی به خودم بدم... از این وجه م خوشم میاد...
یا بهتره بگم خوشم اومده
چون مدت هاست که خودمو یجور دیگه میبینم... قبلا خودمو درست نمیدیدم و اما حالا خودمو از دید راوی داستان میبینم... خودمو از دید راوی میبینم که دوست داره بدونه چیکار میکنم و پایانم چی میشه...
اره کجا بودم؟
خیلی دوست داشتم که یکی_یه فرد باارزش_
کاراکتر اصلی رو همون طوری که هست ببینه... دیدین بعضی روزا ناامیدین و از همچی بریدین؟ ، یهو یه اتفاق به ظاهر مسخره و بیهوده میفته اما باعث میشه خیلی چیزا در شما عوض بشه، یه چیز کوچیک و تعیین کننده!
🦋اصل پروانه ای🦋
یه نفر رو میبینید، یا یه چیزی رو، یه مکانی رو، یه کتابی رو
شاید حتی بدردنخورترین چیز ممکن باشه اما انسان به دنبال همین فرصت های مسخرست تا بتونه زندگیو سفت تر بچسبه.. یه دلیل... که بدونه اونقدرا هم همچی مزخرف نیست..
آره من میخوام همون دلیل باشم برای کسی.
اگه این دیدگاهو نداشته باشم امکان نداره بخوام چیزی رو ادامه بدم. دلیلی برام نمیمونه...باز برمیگردم به دنیای سیاهی که ازش اومدم...
اگه این دیدگاهو نداشته باشم خودم رو جز انسانی با گوشت و پوست و استخون نمیبینم..جز انسانی فانی و بدبخت که تقلا میکنه زندگی کنه.. تقلا میکنه ک سرشو گرم کنه.
و سرشو *شیره بماله*
و بعد تو خیال خودش قبل مرگ فکر کنه که زندگی خوبی داشته و لبخند مصنوعی بزنه و همرنگ جماعت بشه و بعد تمام و بمیره...
همین
اتفاق خاصی نیفتاد.
نمیتونم...اما شایدم همین اتفاق داره میفته... این چیزیه که اخیرا خیلی داره آزارم میده... من چه فرقی دارم با همون آدمی که ازش حرف زدم؟
سوال این بود که دوست داشتم چه چیزی روی قبرم بنویسن؟
همیشه به همین فکر میکردم...
هر وقت کاری کردم تو زندگیم به همین فکر میکردم
چیزی بنویسن یا ن
من دیگه مُردم
من دیگه نیستم
احتمالا جسدم داره توسط موجودات ذره بینی تجزیه میشه
اثری از پوست سفتی که دارم نیست...معده داغونم... حتی دیگه کار هم نمیکنه...
و احتمالا اندکی آدم دور قبرم گریه میکنن و میگن:
دختر/یا خانم/ خوبی بود... بیچاره
و کسایی که دوسم داشتم افسرده میشن و بعد تموم میشه
اونا برمیگردن سر زندگی عادیشون
و دنیا ادامه پیدا میکنه
منم نمیدونم چه بلایی سر روحم میاد... هیچ کسی نمیدونه... هیچ کس
شاید تناسخ پیدا کردم...شایدم نشستم تو برزخ و منتظر قیامت موندم...
البته مورد اول برای من منطقی تره...
بهر حال بحثمون این چیزا نیست
بحثی که به هیچ جا نمیرسه پس هیچ نیازی هم نیست که راجبش حرف بزنم...
اما دوست دارم یچیزی بجا بذارم..
و منظورم پتاسیم بدنم نیست¦:>
_قضیه از این قراره که معده زیبای من به همچی حساسیت نشون میده بجز موز:// و من برای اینکه تو مدرسه از گشنگی نمیرم مجبور بودم همیشه موز بخورم... تازه خوردنش آسونهXD
و به احتمال زیاد نصف منابع پتاسیم در بدن من جمع شده_🍌🍌🍌
Anyway
چیزی بجا بذارم
یه چیزی که منو به هدفم برسونه
دلیل
دلیلی که اون، من بودم.
خودمم هنوز نمیدونم چیه...
ولی تنها چیزی که میخوام
همونه... + لبخند قبل از مرگه
"یک لبخند دردناک، حاکی از تمام رنج های گذشته که آمیخته به خوشی های زودگذر بودند.
لبخندی که نشان از رضایت دارد، رضایتی که خودم به خودم نشان میدهم...یک آفرین...
آفرین که تا اینجا ادامه دادی.. و توانستی آخر خط را ببینی...لبخندی که صدای گریه ها و شادی های گذشته ام را مثل آهنگی دوباره در ذهنم پخش میکند و بیادم می آورد که که بودم و از کجا آمدم...
حال کجا هستم و به کجا میروم... لبخندی که هم سینه ام را مثل خنجری تکه پاره میکند و از طرفی برایم آرامشی ناشی از سبک شدن قلبم را به ارمغان می آورد.
خداحافظ دنیا و آدم های مزخرفش
اما بهرحال من نباختم.
چون من تعیین کننده بودم"
آخرش رو ادبی نوشتم چون فکر کردم قشنگ تر میشه.
:>
همین... دوستتان دارم..
میرم بخوابم...
نه اول ناهار میخورم بعد...
4 ساعت کلاس زیست دارم..
- ۹۹/۱۰/۰۶
چه آهنگ قشنگی(":خیلی به متن میخورد از نظرم..
هومممم چه عقیده ی جالبی..این که من تعیین کنندم..و خوب این واقعا جالبه و البته یه جور امیده برای ادامه دادن زندگی..دوست داشتنی بود("":
+پیوندش میکنم