موجودات دوپا احساس دارن؟شاید؟
دیگه از مقدمه ها خوشم نمیاد.. یا شایدم الان حوصله چیزی رو ندارم.یه راست میرم سراغ مطلبی که حتی نمیدونم هدفم از گفتنش چیه.
واقعا تحسین میکنم خودمو چون قبلنا از اینی که هستم هم بدبین تر بودم... راجع به آدما
نمیدونم اما بعضی وقتا یه چیزی میشه... کاملا بی دلیل_ یا شایدم با دلیل،خلاصه که دلیل برای تنفر زیاده_
همچی آرومه و دارم میخندم... خوشحالم و انرژی هم دارم..
اما یهو.. فیلتری که ساختمش شارژش تموم میشه
راستش من مدت ها تلاش کردم فیلتری بسازم که بتونم باهاش خوش بین تر باشم و پیشرفت شگرفی هم در این زمینه داشتم. این فیلتر بهم کمک میکنه پیش آدما دووم بیارم.باعث میشه بیشتر از اینکه به شیطان درونشون توجه کنم،اخلاق و رفتار های خوبشونو ببینم.. حتی تحسینشون کردم.. ازشون کلی چیز یاد گرفتم..
اما وقتی فیلتر شارژش تموم میشه آدما هم عوض میشن..داستان جور دیگه ای رقم میخوره.. انگار حتی چهره آدما در کسری از ثانیه از این رو به اون رو میشه.
و من خودمو در بین افرادی میبینم که حتی نمیشناسمشون..باز برگشتن
موجودات بی رحم و خودخواهی که دوتا پا و یه مغز پیشرفته تر دارن
اینجا بحث برتر بینی وجود نداره چون خودمم از همون موجودات دوپا هستم و این باعث میشه عصبی بشم..
پرسشی هست که اکثرا شنیدیم.
آیا دوست داری با آدمای جدید آشنا بشی؟
آره. کلا از چیزای جدید خوشم میاد
چون باعث میشه فکرم محدود نباشه_از محدودیت متنفرم_میتونم دید وسیع تری داشته باشم و چیزا و آدمای جدیدتری رو ببینم. رفتارشون، نحوه برخورد و پاسخشون به محیط اطرافشون... تفکراتشون... و مهم تر از همه پیدا کردن شباهت های خودم با اونا باعث میشه که بعضی چیزایی که راجع به خودم نمیدونستمو کشف کنم.اما همیشه میگن که زیاد بودن عسل هم گاهی زهره
حداقل برای من، انتظار داشتن از آدما بالاتر از زهره..این موجودات دوپا توانایی هایی دارن که بعضی وقتا ازش خبر دارن و گاهی ندارن..
وقتی رو کسی حساب باز میکنی، ذهن مسخرت در اون لحظه اون فرد یا اون کار فرد رو طوری که تورو خوشحال میکنه تجسم میکنه
_شاید واقعی باشه_
اما
_شایدم نباشه_
بقیش ادامه مطلب..
در صورتی که مورد دوم باشه، در صورتی که فرد روت تاثیری گذاشته باشه یا اصلا هیچ غلطی نکرده باشه و بز کوهی ازش مفید تر باشه اما اون لحظه تو اونو توی ذهنت جوری که خواستی زینت داده باشی...
راستش یکم اوضاع خطری میشه
حالا اون فرد تمام کنترل تورو بدست گرفته
شاید خیلیا اینطوری نباشن و بسادگی یارو رو از ذهنشون پاک کنن
اوکی
چ خوب
خوش بحالشون
اما اگه کنترل قلبت رو بدست گرفته، اگه تو قلبت رخنه کرده، ختم کلام اگه تو ازش انتظار داری و روش حساب کردی... این یعنی نقطه ضعف.
و وقتی اون فرد مزخرف از آب دراد.. اونوقت باید کلی چسب زخم داشته باشی تا بتونی تیکه های قلبتو بچسبونی...
اینکه فرد یا چیزی که مدت ها بهش علاقه داشتی، و با تمام وجودت باورش داشتی به چیزی تبدیل بشه که حتی فکرشو نمیکردی، واقعا سخته.. چون نه تنها اونو، بلکه خودتم گم میکنی..درست یادت نمیاد که قبل اون چی بودی و کی بودی... اون حتی قسمتی از وجود خودتم شسته و برده.
برمیگردیم سر من،سر این موضوع خیلی ضربه خوردم و الانم میخورم
_حتی با اینکه افرادی که بهشون نزدیکم رو خیلی محدود کردم_
همین الان به فکرم افتاد.. باورتون میشه بعد چندین سال تازه الان یادم افتاد که حرفی که برام دلنشین بوده از طرف کسی که دوسش داشتم درواقع تعریف نبوده و بیشتر مزاح و مسخره کردن بوده!؟ :/
در این حد چس و مسخره..
یعنی من چقدر درگیر قدرت تخیلم بودم که حتی نفهمیدم یارو چی گفته...دنیای درون تخیلاتم به قدری قشنگه... به قدری برام لذت بخشه که حتی نمیذاره واقعیت هارو ببینم..
اصلا چرا رسیدیم به اینجا؟
باز یادم رفت
آهان. همون موجودات دوپا
وابسته نبودن جزو بهترین اتفاق ها و معدود ترینشونه.
اما چقد خوشحال بودیم نه؟همون وقتا که خودمونو با دروغ سرگرم میکردیم...احساس خوشبختی میکردیم.
_شایدم دروغ نبودن_
:>
یا شایدم این نظریه ی فردیه که میترسه با واقعیت روبرو بشه اما شایدم اینطور نباشه
کی میدونه؟دنیا پر از شاید هاست.
یا درستن یا غلط و کسی هیچ وقت نمیتونه بفهمه که کدومشون درستن.
کی واقعا میتونه با اطمینان راجع به احساسات و تفکرات واقعی یکی دیگه نظر بده وقتی خودمون تو شناختن خودمون میلنگیم؟
خب این میتونه یکی از مود ترین چیزایی باشه که این اواخر خوندم...
میدونی رسما خوشم نمیاد از این که فقط سر تکون بدم و بگم اوه! آره آره موافقم چون حس میکنم باعث میشه طرف مقابلم حس کنه اصلا به حرفش گوش ندادم و فقط عین طوطی دارم سر تکون میدم که حرفش تموم شه و گم شه بره پی کارش...
هرطور نگاه میکنم میبینم واقعا واقعا این بندو درک میکنم... و این که تحسین میکنم قوی بودنتو!
چون به شخصه تحمل آدمای جدیدو ندارم... یه جورایی میترسم از این که نکنه مثل همون ۲پا ها از آب در بیان؟!