Hanae_Dark blue

×We won't be erased†

Hanae_Dark blue

×We won't be erased†

Hanae_Dark blue

AURA
𝑯𝒆 𝒔𝒂𝒊𝒅, "𝑶𝒏𝒆 𝒅𝒂𝒚 𝒚𝒐𝒖'𝒍𝒍 𝒍𝒆𝒂𝒗𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒃𝒆𝒉𝒊𝒏𝒅 𝑺𝒐, 𝒍𝒊𝒗𝒆 𝒂 𝒍𝒊𝒇𝒆 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒓𝒆𝒎𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓"

画師
オーラ

خوش اومدید
من هانائه م و اینجا جایگاهی برای پردازش تفکراتمه
*:・゚ (・o

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

۲۹
آذر

 

*با پررویی به نوشتن ادامه می‌دهد در صورتی که اندک افرادی نوشته هایش را می‌خوانند*

.. اشکال نداره..

بوس پس کله همتون

اول یه آهنگ بذارم براتون، روشن شین...

 

(ノ◕ヮ◕)ノ*:・゚✧ 

صد در صد تعداد آهنگایی که تو موبایلم ذخیره کردم به 1000 تا میرسن..

و انتخاب هم خیلی سخته... 

امروز( در واقع دیروز چون الان 1:30 نصفه شبه و عاقلانه نیست که بیدار باشم چون در تلاشم که صبح زود بیدار شم...)

قلم چی رو دادم_بهتره بگم قلم چی منو داد_

بهر حال...از اونجایی که دیروز خواهرم نامردی کرد و سریالی که می‌دیدیم رو زودتر شروع کرد... یکم قبل اونو دیدم... 

و یه چیز خیلی باحال.... خیلی باحال!!!

من و مامانم همیشه از ماشین Mazda خوشمون میومد... امروز مامانم اتفاقی گفت که برو بگرد ببین معنیش تو ژاپنی چی میشه.. 

و طبق تحقیقاتم اسم بنیان گذارش _جوجیرو ماتسودا_ بوده و بخاطر شباهت اسمش به مزدا...این اسمو گذاشته

حالا این اسمو از چی گرفته؟

از اهورامزدا *---*

خلاصه که خیلی ذوق کردم... 

امروز میخوام یه خاطره رو تعریف کنمXD

​​​​​​

  • (Hyung) Hanae
۲۷
آذر

 

99/7/24

 

ノ*:・゚✧ *:・゚✧ 

𝘔𝘦𝘷𝘴𝘪𝘮 𝘳ü𝘻𝘨â𝘳𝘭𝘢𝘳ı 𝘯𝘦 𝘻𝘢𝘮𝘢𝘯 𝘦𝘴𝘦𝘳𝘴𝘦 𝘖 𝘻𝘢𝘮𝘢𝘯 𝘩𝘢𝘵ı𝘳𝘭𝘢𝘳ı𝘮 Ç𝘰𝘤𝘶𝘬𝘭𝘶𝘬

𝘳ü𝘺𝘢𝘭𝘢𝘳ı𝘮 Ş𝘦𝘺𝘵𝘢𝘯 𝘶ç𝘶𝘳𝘵𝘮𝘢𝘭𝘢𝘳ı𝘮 Ö𝘱𝘦𝘳 𝘣𝘦𝘯𝘪 𝘢𝘯𝘯𝘦𝘮 𝘺𝘢𝘯𝘢𝘬𝘭𝘢𝘳ı𝘮𝘥𝘢𝘯 

𝘎ü𝘻𝘦𝘭 𝘣𝘪𝘳 𝘳ü𝘺𝘢𝘥𝘢 𝘚𝘢𝘯𝘬𝘪 𝘴𝘦𝘷𝘥𝘪𝘬𝘭𝘦𝘳𝘪𝘮 𝘏𝘢𝘺𝘢𝘵𝘵𝘢𝘭𝘢𝘳𝘬𝘦𝘯 𝘩â𝘭â 𝘈𝘬ş𝘢𝘮𝘢

𝘥𝘰ğ𝘳𝘶 𝘢𝘻𝘢𝘭ı𝘳𝘴𝘢 𝘺𝘢ğ𝘮𝘶𝘳 𝘒ı𝘻 𝘒𝘶𝘭𝘦𝘴𝘪 𝘷𝘦 𝘈𝘥𝘢𝘭𝘢𝘳 𝘈𝘩 𝘣𝘶𝘳𝘥𝘢 𝘰𝘭𝘴𝘢𝘯, ç𝘰𝘬

𝘨ü𝘻𝘦𝘭 𝘩â𝘭â İ𝘴𝘵𝘢𝘯𝘣𝘶𝘭'𝘥𝘢 𝘴𝘰𝘯𝘣𝘢𝘩𝘢𝘳 𝘏𝘦𝘳 𝘻𝘢𝘮𝘢𝘯 𝘬𝘰𝘭𝘢𝘺 𝘥𝘦ğ𝘪𝘭 𝘴𝘦𝘷𝘮𝘦𝘥𝘦𝘯

𝘴𝘦𝘷𝘪ş𝘮𝘦𝘬 𝘛𝘢𝘯ı𝘮𝘢𝘬 𝘣𝘪𝘳 𝘷ü𝘤𝘶𝘥𝘶 𝘠𝘢𝘷𝘢şç𝘢 öğ𝘳𝘦𝘯𝘮𝘦𝘬 𝘈𝘭ış𝘮𝘢𝘬 𝘷𝘦

𝘬𝘢𝘺𝘣𝘦𝘵𝘮𝘦𝘬 İ𝘴𝘵𝘢𝘯𝘣𝘶𝘭 𝘣𝘶𝘨ü𝘯 𝘺𝘰𝘳𝘨𝘶𝘯 Ü𝘻𝘨ü𝘯 𝘷𝘦 𝘺𝘢ş𝘭𝘢𝘯𝘮ış 𝘉𝘪𝘳𝘢𝘻 𝘬𝘪𝘭𝘰

𝘢𝘭𝘮ış 𝘈ğ𝘭𝘢𝘮ış 𝘺𝘪𝘯𝘦, 𝘳𝘪𝘮𝘦𝘭𝘭𝘦𝘳𝘪 𝘢𝘬ı𝘺𝘰𝘳 𝘈𝘬ş𝘢𝘮𝘢 𝘥𝘰ğ𝘳𝘶 𝘢𝘻𝘢𝘭ı𝘳𝘴𝘢 𝘺𝘢ğ𝘮𝘶𝘳

𝘒ı𝘻 𝘒𝘶𝘭𝘦𝘴𝘪 𝘷𝘦 𝘈𝘥𝘢𝘭𝘢𝘳 𝘈𝘩 𝘣𝘶𝘳𝘥𝘢 𝘰𝘭𝘴𝘢𝘯, ç𝘰𝘬 𝘨ü𝘻𝘦𝘭 𝘩â𝘭â İ𝘴𝘵𝘢𝘯𝘣𝘶𝘭'𝘥𝘢

𝘴𝘰𝘯𝘣𝘢𝘩𝘢𝘳

​​​​​_پاییز در استانبول_

🎼📚

 

اون روز امتحان ادبیات داشتیم.. 

جزو اولین روزایی بود که عینک میزدم و پلیور مشکلی جدیدی هم خریدی بودم +گردنبند پلاک فلزی جین و انگشتر قطره اشکم__بدون بدلیجات نمیشه که:>__

 وقتی باهم میپوشیدمشون احساس خیلی خفنی بهم دست میداد...از اون شبایی بود که خانواده یهویی میخواستن برن بیرون و منم تصمیم گرفتم که برم... چون حس غریب و غم دوباره جاشو تو دلم خوش کرده بود و من از درون فشرده شده بودم..

شب رفتیم به یه کافه قشنگ...جای دنجی بود( کافه لاور)

اما دلم گرفته بود و نمیتونستم بیکار بشینم... کتاب ادبیاتمو برده بودم و سعی کردم یکم درس بخونم..

"کافه لاته ماکیاتو" سفارش داده بودم... مثل همیشه.. 

​​​​​​بابام گفت:چطوره الان از درس بکشی بیرون و یکم به اینور اونور نگاه کنی.. 

کتابو گذاشتم کنار( البته درسو خوندم و تموم کردم.. هاها)...به فضای داخل کافه و گلدونا و کاکتوساش دقت کردم... حتی ندیده بودمشون...به آدمای آزاد.. 

یه مردمی که سفارشاشونو میگرفتن و میرفتن... و من تصور می‌کردم که کجا میرن... مثلا قهوه تو میگیری و میری تو خونه درس بخونی یا شایدم یه کیک برای دورهمی کوچولو... یا شبای دونفره. _. 

​​​​​​یه روز منم قراره همین کارو کنم...دوباره خوشحال شده بودم... همینجا این آهنگ بالایی قشنگ پخش شد... 

مامانم منو میبوسه، توی یه رویای قشنگ،وقتی که کسایی که دوسشون داشتم زنده بودن...انگار استانبول هم امروز خستست... دوباره گریه کرده

 

اسم آهنگو نمیدونستم...توی مود صحبت کردن با مردم نبودم که از پیشخدمت اسم آهنگو بپرسم... به آهنگ گوش کردم و متنشو یادداشت کردم و توی اینترنت پیداش کردم... 

یه روز خیلی خیلی ساده بود... 

​​​​​​ساده ولی بیادموندنی... 

توی اون کافه

رگه ای از زندگی رو دوباره حس کرده بودم...

 

راستی این پیج اینستامه:

hale_chandesu@

نقاشی و کارای هنری مو میذارم اونجا💖

  • (Hyung) Hanae
۲۳
آذر

 

 دیگه از مقدمه ها خوشم نمیاد.. یا شایدم الان حوصله چیزی رو ندارم.یه راست میرم سراغ مطلبی که حتی نمیدونم هدفم از گفتنش چیه.

واقعا تحسین میکنم خودمو چون قبلنا از اینی که هستم هم بدبین تر بودم... راجع به آدما

نمیدونم اما بعضی وقتا یه چیزی میشه... کاملا بی دلیل_ یا شایدم با دلیل،خلاصه که دلیل برای تنفر زیاده_

همچی آرومه و دارم میخندم... خوشحالم و انرژی هم دارم.. 

اما یهو.. فیلتری که ساختمش شارژش تموم میشه

راستش من مدت ها تلاش کردم فیلتری بسازم که بتونم باهاش خوش بین تر باشم و پیشرفت شگرفی هم در این زمینه داشتم. این فیلتر بهم کمک میکنه پیش آدما دووم بیارم.باعث میشه بیشتر از اینکه به شیطان درونشون توجه کنم،اخلاق و رفتار های خوبشونو ببینم.. حتی تحسینشون کردم.. ازشون کلی چیز یاد گرفتم..

اما وقتی فیلتر شارژش تموم میشه آدما هم عوض میشن..داستان جور دیگه ای رقم میخوره.. انگار حتی چهره آدما در کسری از ثانیه از این رو به اون رو میشه. 

​​​و من خودمو در بین افرادی میبینم که حتی نمیشناسمشون..باز برگشتن

موجودات بی رحم و خودخواهی که دوتا پا و یه مغز پیشرفته تر دارن

اینجا بحث برتر بینی وجود نداره چون خودمم از همون موجودات دوپا هستم و این باعث میشه عصبی بشم..

پرسشی هست که اکثرا شنیدیم. 

آیا دوست داری با آدمای جدید آشنا بشی؟ 

​​​​​​آره. کلا از چیزای جدید خوشم میاد

​​​​​​چون باعث میشه فکرم محدود نباشه_از محدودیت متنفرم_میتونم دید وسیع تری داشته باشم و چیزا و آدمای جدیدتری رو ببینم. رفتارشون، نحوه برخورد و پاسخشون به محیط اطرافشون... تفکراتشون... و مهم تر از همه پیدا کردن شباهت های خودم با اونا باعث میشه که بعضی چیزایی که راجع به خودم نمیدونستمو کشف کنم.اما همیشه میگن که زیاد بودن عسل هم گاهی زهره

حداقل برای من، انتظار داشتن از آدما بالاتر از زهره..این موجودات دوپا توانایی هایی دارن که بعضی وقتا ازش خبر دارن و گاهی ندارن..

وقتی رو کسی حساب باز میکنی، ذهن مسخرت در اون لحظه اون فرد یا اون کار فرد رو طوری که تورو خوشحال میکنه تجسم میکنه

_شاید واقعی باشه_

اما

_شایدم نباشه_

 

بقیش ادامه مطلب..

  • (Hyung) Hanae
۲۱
آذر

 

​​​​​𝕱𝖎𝖗𝖘𝖙 𝖕𝖔𝖘𝖙

 

​​​خوش اومدید! 

~†من هانائه م( هانائه کوتوری)و18 سالمه†~

99/9/21

بالاخره وب رو افتتاح کردم^-^

امیدوارم اینجا خاطرات خوبی باهم بسازیم،مثل میهن بلاگ که خدا رحمتش کنه:>

پ. ن)قالب وبو خیلی دوست دارم ولی کاش بک گراند نوشته هاش سفید بود(یا همینطوری بهتره؟)... کسی میدونه چطور میشه این کارو کرد؟ 

  • (Hyung) Hanae