Hanae_Dark blue

×We won't be erased†

Hanae_Dark blue

×We won't be erased†

Hanae_Dark blue

AURA
𝑯𝒆 𝒔𝒂𝒊𝒅, "𝑶𝒏𝒆 𝒅𝒂𝒚 𝒚𝒐𝒖'𝒍𝒍 𝒍𝒆𝒂𝒗𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒃𝒆𝒉𝒊𝒏𝒅 𝑺𝒐, 𝒍𝒊𝒗𝒆 𝒂 𝒍𝒊𝒇𝒆 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒓𝒆𝒎𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓"

画師
オーラ

خوش اومدید
من هانائه م و اینجا جایگاهی برای پردازش تفکراتمه
*:・゚ (・o

طبقه بندی موضوعی
۱۲
بهمن

 

 

Ghost by Jacob Lee

  

Ghost

روح

I see you standing there

میبینم که اونجا ایستادی

Don't turn away

روت رو بر نگردون

I want you to stay

دلم میخواد بمونی

Ghost, what's your name?

روح! اسمت چیه؟

Why so surprised? I'm interested

چرا انقدر هیجان زده‌ای؟ علاقه‌مندم(بدونم)

You're just a soul that blends into the crowd

تو فقط یک روح هستی که با جمعیت ترکیب شده...

I hear you so loud no one else hears a sound

من خیلی بلند میشنومش اما بقیه هیچ صدایی نمیشنون

You reach out your hand no one else feels a thing

تو دستت رو دراز میکنی اما کسی چیزی احساس نمیکنه

And I'm just a stranger who could be a friend

و من هم فقط یک غریبه‌ام که میتونه دوست هم باشه

You could have been so great

تو میتونستی خیلی عالی باشی

!I won't let you slip away

من نمیذارم همینجوری بزاری بری

Is there any hope for us left

اصلا امیدی برامون باقی مونده؟

Even a Ghost needs a friend

حتی یه روح هم به دوست نیاز داره...

 can take you away, so far away

میتونم تو رو بِبَرَم یه دور دست ها

Ghost, I'll make sure they all see

روح! مطمئن میشم که همه میبینن

The kind of man, that you can be

اون انسانی رو که تو میتونی باشی

Open your lungs and inhale my words

ریه‌هات رو باز کن و کلماتم رو تنفس کن

I see in your eyes a reflection of hurt

انعکاسِ آسیب دیدگی هات رو توی چشات میبینم

The book in your mind hasn't come to an end

کتابِ توی ذهنت هنوز تموم نشده!(همه چیز هنوز تموم نشده)

There's always a page, that hasn't been read

همیشه یه صفحه هست که هنوز خونده نشده(همیشه یه راهی هست)

 

Even a Ghost needs a friend

حتی یه روح هم به دوست نیاز داره..:) 

​​​​​
+تا مدت زیادی عاشق این آهنگ میمونم 
ಥ‿ಥ

  • (Hyung) Hanae
۱۰
بهمن

 

 

 

아직도 나는 내게 머물러있다
목소린 나오질 않고 맴돌고만 있다
저 까만 곳
잠기고 싶어 가보고 싶어

نفسم رو حبس می‌کنم و وارد دریای خودم میشم
با گریه‌ی زیبا و غم‌انگیز خودم روبه‌رو میشم
یه روز توی تاریکی 

می‌خوام برم پیدات کنم و باهات حرف بزنم
امروز می‌خوام بیشتر بشناسمت

بازم با خودم تنها می‌مونم، 
بی‌صدا تو این مکان تاریک گشت میزنم
دلم می‌خواد زندانی بشم، 
دلم می‌خواد رها بشم و برم. 

 

پ. ن)بچه ها یکیتون آهنگ Artistry رو گذاشته بود وبش.. یادم نمیاد کی بود.. خلاصه دستش درد نکنه خیلی قشنگه☁️

 

پ. ن) https://youtu.be/TGwfuosDjRw

( یوتیوب)

این آهنگ سنتی شده ی On از بی تی اسه عه... کلا رفتم تو نخ آهنگای سنتی شده کیپاپ و یا آهنگای دیگه.. خیلی باحالن. __.

تم مصری/چینی دارن🌙

 

  • (Hyung) Hanae
۰۹
بهمن

 

باورم نمیشه اما این چند روز، هر چیزی که یه زمانی از روبروشدن باهاشون واهمه داشتم،با اشکال مختلف و متنوع سراغم اومدن...و منو به تفکر واداشتن... انگار نوبت یه تغییر درونی دیگه رسیده.. 

یاد استاد اُدوِی تو پاندای کونگ فوکار افتادم. _. 

My time has come.. 

من خیلی سخت رو کسی حساب باز میکنم و کسی راحت نمیتونه منو ناراحت کنه ولی وقتی به کسی اعتماد کنم و اونو وارد دایره ایمنم کنم،آسیب زدن به من خیلی آسون تر میشه. 

 

من قبلنا خیلی خشن تر بودم... نه بهتره بگم تندرو تر بودم.. و یه سری چیزا جلوی چشمو گرفته بودن و من بدون اینکه حواسم باشه،به بعضیا آسیب زدم... هنوزم پشیمونم...کاش یه روز بتونم معذرت بخوام..اون اتفاق منو داغون کرد.. حالم از خودم بهم می‌خورد

"من نباید به کسی صدمه بزنم" 

مشکلات دیگه ای هم روز به روز اضافه میشدن و من حال جنگیدن باهاشونو نداشتم... ضعیف شدم و آسیب پذیر.. 

و حالا نوبت بقیه بود که بهم آسیب بزنن...مثل اینه که به کفتری که نای پرواز کردن نداره تیر بزنی... 

anyway

در همون احوالات بودم که نمیدونم دقیقا چی شد... نمیدونم جرقه شروع یه سری چرخه دنباله داری که باعث تغییر چیزی در درونم شد چی بود..یه اتفاق.. یه سری کتاب.. چند تا فیلم... چند تا نشونه.. چند تا حرف..شاید سه سال پیش.. 

همشون باعث شدن که هانائه آینده به کمکم بیاد..

شده تاحالا یه کسی رو ببینید که قبلا ندیده بودید... و هرچی باهاش آشنا بشید بیشتر متوجه بشید که این فرد دقیقا همون کسیه که شما فکر می‌کردید هیچ وقت نمی‌تونید مثل اون رو در این دنیا پیدا کنید؟ هانائه آینده همچین کسی برای من بود... دوست داشتم مثل اون عاقل، بالغ و منطقی بشم...همین طور هم شد... دستمو گرفت و بزرگ ترین الهام زندگی من شد..اون هر چیزی که من میخواستم رو داشت.

هانائه و هانائه آینده به زندگی باهم ادامه دادن..و هانائه روز به روز به هانائه آینده نزدیک تر میشد...اما در طی این چند ماه و بخصوص اواخر اتفاقاتی افتاد که خیلی ناراحتم کرد.. ایمانم به افراد نزدیکم از بین رفت.. باز احساس کردم که گم شدم.. تنها توی یه چاه عمیق...کاملا بی حس شدم. ​​​​

و چیزهایی که یه زمانی فکر بهشون عذابم میداد، حالا دیگه ناراحتم نمیکنه..جالبه..اما بالاخره راست میگن که:

"این بقین که باعث تغییر تو میشن." 

 

یکباره صدای هانائه رو از بالای چاه ‌شنیدم..

"میام کمکت.. 

چیزهایی رو یادت میدم که دیگه کسی نتونه بهت صدمه بزنه" 

هانائه اون بالا بود... اما نه هانائه آینده.. 

بلکه هانائه گذشته... 

آره همون هانائه کوچولوی 13،14 ساله...بهم گفت که تعلیماتِ هانائه آینده تموم شده و حالا از پیشم رفته و تو آینده منتظرمه..هانائه گذشته میخواد تکه های گمشده درونم رو برام کامل کنه...و منم دستشو گرفتم.

ایمان دارم که میتونه منو قدرتمند کنه.

با گذشت زمان... 

☁️

 

پ.ن)​​​​داشتم فک میکردم که آیا امکان داره اندام های حرکتی ما آدما وستیجیال بشه؟ XD

یعنی به نوعی محو و کم کاربرد بشه چون باتوجه به شرایط، خیلی کم ازشون استفاده می‌کنیم. 

 

پ. ن)این روزا در حال جمع آوری نوتیس از یوتیوبران نامدارم:|

من فقط نظرمو کامنت میکنم و اونا جواب میدن ب_ب

 

پ. ن)سلنا داره آلبوم میده :)

 

​​​​​پ. ن)یه مدته همش بالا میارم :|

نکنه بکرزایی کردم؟ حاملم یعنی؟ XD

​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​​

  • (Hyung) Hanae
۰۵
بهمن

 

امروز صبح ساعت 7:45 بلند شدم... چون فکر میکردم کلاس شیمی داریم اما ظاهرا برگزار نشد...خوب شد که نمیدونستم چون امکان نداشت زود پاشم:|

یکم درس خوندم

حوالی ساعت 11 صدای یه گربه زمین و زمانو برداشت...ناله می‌کرد..قبلا هم صداشو شنیده بودم اما اینقدر پافشاری نمی‌کرد.

عزم خود را جزم کرده سپس شتابان لباس خود را پوشیده(حتی ندانست چه پوشیده)و سوی او شتافتم.

"گوشت رو گذاشته بودم توی ماکروویو"

خونه ما آپارتمانه و چون حیاط دار نیست نمیتونم سریع به امداد حیوانات بی پناه بشتابم._. و همیشه فرصت رو از دست میدم، مامانم هم بهم گفت بهش نمیرسی

ب_ب

فکر کردم:"نمیره... همونجا میمونه... کجا میخواد بره...همونجا نشسته"

 شانس باهام یار بود..یافتمش! 

هوا یخ یخ بود و زمین لیز و برفی.. اما نیفتادم و غذاشم دادم^.^

گربه مثل بقیه گربه ها نبود،جور خاصی از آدما فرار می‌کرد... 

مثل من ازشون خوشش نمیومد. 

برگشتم بالا و از پنجره نگاش کردم...پرید بالای پشت بوم یه خونه و با حرکات عجیب غریب کششی خودش رو از لای میله ها رد کرد.. 

و بعد یه پیرمرد رو دیدم...فک کنم از اون حاضر جوابایی بود که زیرلب به همه فحش میدن و بد عنقن ولی وقتی بهشون محبت کنی دست و پاشونو گم میکنن..

مثل اوه..​​​​​​یا کارل فردریکسن تو انیمیشن Up.. 

هزار بار با آچارش لوله کشی گاز رو انگولک کرد و بر‌گشت خونه و باز دوباره برگشتXD

گربه هم پس از تقلای فراوان بالاخره یه جای مناسب رو زیر نور خورشید پیدا کرد و خوابید.. 

منم رفتم بخوابم..( دارم میرم که بخوابم)

اتفاق خاصی نیفتاد.. تازه روزام اصلا قشنگ نمیگذرن اما زندگی گاهی یواشکی میگه : یه کوچولو نگام کن.

 

پ. ن)به پست ها و کامنت هاتون سرخواهم زد نگران نباشین.. منتظر فرصت مناسبم☁️🌙

  • (Hyung) Hanae
۳۰
دی

 

سلام سلام*-*

امروز میخوام صندلی گرم بذارم..

میدونم که این اواخر اکثرتون با پست های صندلی داغتون کل بیانو آتیش زدین و ترکوندینXD

و اینم میدونم که حتما برای بیشترتون خز شده و دیگه حالتون داره از این چالش بهم میخوره. _. 

ولی من اینجا جدیدم و چند تا پست بیشتر نذاشتم برای همین فکر کردم منطقیه اگه یه پستی بذارم تا بتونید منو بهتر بشناسید^^

تنها چیزی که هزار بار مثل دلقکا گفتم این بوده که من هانائه ام و 18 سالمهXDDDDDD

چیزای زیادی برای گفتن دارم اما آخرش ختم میشن به هیچی:|

نمیدونم قبلا دیدید یا نه... اما من بیشتر تو اینستا فعالیت داشتم و یه پیج هنری داشتم که فعلا بخاطر حجم زیاد درسی دی اکتیوه... 

​​​​این جزو نقاشی هایی بود که خیلی پسندیده شد^^:

 

و خب چرا صندلی گرم؟... 

خواستم یکم برام تخفیف قائل بشید تا بتونم از زیر یکی دوتا سوال در برم (。・_・。)

البته حدس می‌زنم بتونم به اکثرشون جواب بدم:|

ولی بالاخره بعضی چیزا هستن که آدم نمیخواد راجبشون صحبت کنه^~^

​​​​​​باشه پر حرفی بسه

شما فعلا هر سوالی که میخواید بپرسیدXD​​​​​

​​​​​​

  • (Hyung) Hanae
۲۷
دی

 


Lost 

G-idle

 

درود بر تو جوان ایرانی. _. 

غیبت کبری هم به سر رسید...غیبت های بعدی رو تحت عنوان "گشادیسم" و "کنکوریسم" در نظر بگیرید.. 

 

خب چه خبر؟ 

اول از احوالات خودم بگم.. صبح بیدار شدم تا امتحان قلم چی رو بدم اما دفترچه عمومی که داشت تموم میشد حالم بد شد.

و این رو اکثرا بقیه نمیفهمن و نظرات کارشناسانه و فوق تخصصی میدن. اما خودمم از عقل که یک سرمایه انسانیه برخوردارم و حالیمه آدمی که گشنست باید یچیزی بخوره یا آدمی که خسته ست باید بخوابه اما دردش نمیذاره بخوابم و میل به خوردن هیچ کوفتی هم ندارم. 

آره خلاصه قلم چی رو به چوخ دادم 

 

و راجع به غیبت ها..سختی که همیشه هست اما گاهی دوزش بالا پایین میشه. اگه بگم در طول این مدت از بعضیا ناامید نشدم، دروغ بزرگی گفتم!!( راستی ممنونم اگه به فکرم بودین)

اما دیگه تمرین خوش‌بینی رو میذارم کنار... تا حد زیادی مایه گذاری برای بقیه رو هم همین طور... فعلا تمرکزم روی خودم، مشکلاتم و درس خوندنمه^^

 

امروز کلی پ. ن داریم¦:<

 

+کامبک دخترانم را گر ندیده اید، بشتابید( HWAA)... توی بیوگرافی که گذاشتم هم نوشتم( چقدر هم کاملهXD) 

که من نورلندم... و جی ایدل گروه دختر مورد ​​​​​علاقمه**🔥

البته رولاو هم هستم"

+آیا میدانستید از سالیان سال قبل سلناتور هستم؟ 

و آیا میدانستید که سوجین( گیلاس جی ایدل.. مامان گروه)خواننده مورد علاقش سلناست؟

و آیا میدانستید که سلنا آهنگ جدید داده است؟ 

 

+آیا میدانستید که مثل آدم خواران انگشتم را با دهان زخمی کردم؟ 

 

+آیا میدانستید که باد در حال حاضر به قدری شدید می وزد که اگه پنجره را باز کنم مرا با خود به بی نهایت و فراتراز آن می‌برد؟ 

 

+آیا میدانستید دنبال کردن کتاب های چند جلدی که به تازگی جلد جدیدشان منتشر شده چه لذتی دارد؟

 

+آیا میدانستید انسان ها بخاطر ما تحتشان دنیا را تصرف کرده اند؟... گونه های قدیمی انسان لگن بزرگی داشتن.. برای همین مجبور بودن خم بشن.. با تکامل، لگن هامون کوچیک شدن ._.

 

+ایا میدانستید که قراره بیشتر به نئاندرتال ها، هومو _ساپینس ها و دایناسورها بپردازم؟ 

 

+در آخر... 

ایا میدانستید که موهای تمیز خود را خیلی دوست دارم؟ 

 

 

​​​​​در فکر عوض کردن قالب وبم...

یاری کنید.... آیا چون قالب تیره ست خوب نمی‌توانید نوشته ها را بخوانید؟ 

یادم رفت تموم کنم کتابی حرف زدنو... 

در فکرش بودن آسونه:|

امیدوارم بجاش دست به کار بشم​​​​​​​​

آخه این قالبم دوست دارم خیلی برای منه انگار:|

*دوراهی*

راه سوم رو برمی‌گزینم...

راه سوم:خواب

  • (Hyung) Hanae
۱۶
دی

 

 

 

Fairytale

Sherk

 

*این روز ها فقط این آهنگ رو زمزمه میکنم*

:)

شاید بهتر باشه موقع خوندن این متن پخشش کنید. 

 

راستی سلام... بله من همچنان در غیبت صغری به سر میبرم و میتونید این پست رو به عنوان یک وحی از عالم تاریکی در نظر بگیرید. راستش وضعیتم اصلا جالب نیست و چندین روزه که

ذهنم به قدری مشغول و از طرفی به قدری پوچ و بی هدفه که

تنها آرزوی حال حاضرم، گرفتن مرخصی چند روزه از زندگیه

 

خلسه طاقت فرسا و هجوم تنهایی مطلق...

اکثریت اینارو هممون تجربه میکنیم و برای خودم چیز عادیه اما این دفعه فرق میکنه...دغدغه فکری بزرگیه.. 

حتی پای رفتن به روانشناس باز شده

صداشونو شنیدم. 

بهم ریخته و داغون

متنفر از همه چیز و همه کَس

تمام این روزهارو به بطالت در انتظار کمک گذروندم درحالی که یادم نبود اول باید کمک بخوام.. 

امتحان ترم ادبیات داشتیم و من از هشت درس فقط سه درس رو خوندم...

بله من یک کنکوریم.​​​​​​

مدتی گذشت و بعد با **ابرم** حرف زدم... آخه من یه ابر دارم... یه ابر جادویی☁️ که نمیدونم از کجا اومده اما به طرز فجیعی منو درک میکنه... نگرانمه..این عجیب نیست؟ البته منم نگرانشم...منم مراقبشم...اونم مراقبمه...

بهم گفت نترسم.. بهم گفت آروم باشم... گفت که هیچ وقت ترکم نمیکنه..

میدونی بهم چی گفت؟

گفت الان روی درسم تمرکز کنم و بعدا باهم برای باقی مشکلات ذهنیم تصمیم میگیریم...

باهم... 

بهم گفت که من خیلی کمکش میکنم... بهم گفت وقتی بهش اهمیت میدم احساساتی میشه...

اون خیلی چیزا بهم گفت.. 

_________________

دارم روی خودم کار میکنم.... دارم ذهنمو مرتب میکنم..سخته.. این دفعه خیلی سخت تره... اما باید از پسش بر بیام...اصلا دوست ندارم توی این وضعیت مسخره بمونم...من همیشه از پسشون برمیومدم.

یکوچولو موچولو بگذره باز برمیگردم.. شرمنده اگه به نظراتتون جواب نداده بودم... 

ماچ رو پیشونیتون

فعلا مراقب خودتون باشین💕

  • (Hyung) Hanae
۱۱
دی

به هیچ عنوان عاقلانه نیست که ساعت 3:30 نصفه ‌شب به اینجا سر بزنم... اما خب فکر کنم جای دیگه ای رو نداشتم.قرار بود بخوابم ولی وقتی سوال خودشناسی رو دیدم، گفتم شاید نوشتن یکم آرومم کنه_مثل اینکه رو بقیه کار میکنه_

_و شاید یکی اینو بخونه و احساس مشترکی داشته باشه_

چون از قضا این سوال به حال و روزم میخوره. ..( آدم وقتی احساس تنهایی میکنه نباید به اینجور سوالا جواب بده تا غلط قضاوت نکنه اما سعی میکنم اینکارو نکنم و حرف های دلمو درست بزنم)

سوال امروز:

روی حمایت چه کسانی می توانید حساب کنید؟قهرمان زندگی شما کیست؟

 

سوال بسیار آسونیه...

جواب:

هیچ کس

کسی قهرمان من نیست... از خیلیا الهام گرفتم...خیلیارو ستایش کردم...هنوزم ستایش میکنم...هنوزم دوستشون دارم... اما قهرمان؟ اصلا قهرمان یعنی چی؟

قهرمان یعنی پشت و پناه؟یعنی کسی که تو سختیا دستتونو بگیره؟یعنی کسی که با وجودش احساس امنیت کنید؟ از من نپرسید چون من نمیدونم...

کسی نمیتونه حال منو خوب کنه( البته اگه اصلا تلاشی بکنه.جز تو "ابرجونی"​☁️...تو کلا استاندارد هامو جابجا کردی! )و این مشکل من و زندگیمه نمیشه کاریش کرد...همه دست از تلاش برداشتن... چون این کار خسته کنندست... چون سروکله زدن با من خسته کنندس...اولا همه بهم میگفتن که چرا همچیز رو توی خودت می‌ریزی... و بعد ها وقتی میگفتم ناراحتم، کسی حوصلمو نداشت و من اینطوری بودم:خب پس چیکار کنم بالاخره؟؟؟​​​​​:/

برای همین از دردودل کردن با بقیه خوشم نمیاد..بیخوده... تا وقتی طرف مقابلت دعا کنه که زودتر زر زدن رو تموم کنی تا بتونه به شاد بودن ادامه بده بیخودترین کار ممکنه...با دیوار حرف زدن که خیلی بهتره.. حداقل دیوار از جاش تکون نمی خوره... تا وقتی تمام حرفاتو بزنی دیوار صبر میکنه.. حتی اگه چیزی نگی بازم پیشت میمونه.( چه شاعرانه ://

"دیوارسکشوال")

همه حقو هم به خودم نمیدم اما بقیه از من چه انتظاری دارن وقتی خودم ده برابر بیشتر سردگمم؟؟​نکنه همه عادت کردن که هانائه همیشه باید حال بقیه رو خوب کنه؟

همه عادت کردن که هانائه ناراحتیشو بروز نمیده؟ ... همه عادت کردن که کمک کردن به هانائه دردی رو دوا نمیکنه؟

خب پس خواهشا عادت هاتونو عوض کنید چون به عنوان یه انسان دارم زجر میکشم. 

جالب ترش اینجاست که وقتی من ناراحتم بقیه هم از من دلخور میشن...

و من رسما: ....... ​​​​​​​​error 404

بنظرم اگه نمی‌تونید به کسی کمک کنید حداقل نذارید احساس تنهایی کنه.. این کار از دست همه برمیاد مطمئن باشید! ​​​​​

علاقه ای به پست کردن اینجور چسناله ها هم ندارم و سعی میکنم حداقل مقدار ممکن از این چیزا بذارم.ولی بعضی روزا آدم مثل آتشفشان در حال انفجار میشه...

در آخر

به قول دِمی:

I don't have much but I still have me.

پس جواب سوالو عوض میکنم:

خودم.روی حمایت خودم. 

  • (Hyung) Hanae
۱۰
دی

*عکس مربوط به دوماه پیش*

*دستامو دوست دارم... طرح خوبین برای نقاشی*

 

پست خاصی نیست... 

فقط شبی آرومه... از اون شبایی که بظاهر آرومه اما درون تو غوغایی وجود داره که نمیشه جمعش کرد..

معمولا میتونم ذهنمو منحرف کنم تا حواسش پرت بشه اما امروز نتونستم... 

ذهنم تصمیم گرفته به هر جا میخواد پرواز کنه. 

به گذشته

و به آینده

​​​​​​گاهی هم به من سر میزنه.. 

این پرنده بیچاره فقط بدنبال مرهمی دست نیافتنیه...

یکی بهش بگه...نمیدونه که داره دنبال چیز بیخودی میگرده🕊️

 

 

 

🌿خونه ما🌿

  • (Hyung) Hanae
۰۷
دی

 

​​​🦋صباح الخیر جوان ایرانی🦋

_البته ما فردا امتحان دینی داریم ن عربی_

دیروز که پست گذاشتم و نخوابیدم و بعدشم 4 ساعت کلاس زیست داشتم و در کمال تعجب زندم...دیشب خیلی خوابم میومد... مدت ها بود که خوابم نمیومد..

خب 

یه پست مهمه

بریم سراغ سوال امروز؟

فکر میکنید دیگران چه نظری نسبت به شما دارند؟ 

و باز سوالی که جوابش تمامی ندارد

​​​​​در عین حال که اهمیت زیادی هم ندارد. 

اما پست خفنی میشه ایده جالبی براش دارمXD

البته شدیدا قراره طولانی بشه:¦¦

بریم ادامه مطلب( یاد CD های کارتون های دوران کودکیم افتادم که وسط کارتون میگفت سی دی دوم را پخش کنید. 

برای همین هر وقت DVD میخریدم که کل کارتون رو بدون وقفه پخش می‌کرد احساس می‌کردم ک چقد خفنه:/)

​​